تاريخ : چهار شنبه 13 ارديبهشت 1396برچسب:بارون, | 5:37 PM | نویسنده : f.n

بارون میومد ...

برگشتی بهم گفتی نگاش نکن ... مال منه ...

منم واس درآوردن لج تو زل زدم به پنجره ...

کتابمو برداشتی توش نوشتی :

ماهو ازم گرفتی ...

با بارونم کاری نداشته باش ... :|

(من ماهو ازت نگرفتم ... ولی باشه ... با بارونت کاری ندارم ...)

.

.

خیلی هوای بدیه ... حال و هوای بدیه ...

...



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 13 ارديبهشت 1396برچسب:تو, | 5:19 PM | نویسنده : f.n

همینطور که وقتی هستی

ذهنم از هر چیزی تو دنیا آزاد میشه ،

برعکسشم هست ...

وقتی نیستی ،

درگیر همه چیز میشه ...

عاهنگ ...

خاطره ...

گریه ...

خواب ...

قرص ...

یه دفتر برا نوشتن حرفام ...

یه سره درس خوندن ...

وبلاگ نویسی ...

میدونی؟!

وقتی هستی به هیچ کدومشون نیاز ندارم انگار ...

ولی همه شون وقتی هستن که تو نیستی ....

 میان منو احاطه میکنن ...

له میکنن

نابود میکنن

روانی میکنن ...

.

.

باش ...

یه کم باش ...

یه کم...



تاريخ : سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:شعر,فاضل نظری, | 6:25 PM | نویسنده : f.n

به نسیمی همه ی راه به هم میریزد

کی دل سنگ تو را آه به هم میریزد

سنگ در برکه می اندازم و می پندارم

با همین سنگ زدن ماه به هم میریزد

عشق بر شانه ی هم چیدن چندین سنگ است

گاه میماند و ناکاه به هم میریزد

آنچه را عقل به یک عمر بدست آوردست

دل به یک لحظه ی کوتاه به هم میریزد

.

.

فاضل نظری



صفحه قبل 1 صفحه بعد